ما و قورباغه پخته
.آرش می نگرد که تنهاست و تا ریشه به درد آمده است
(آرش، بهرام بیضایی)
(آرش، بهرام بیضایی)
در کشور ما، ایران، نزدیک به یک میلیون نفردر فقر خشن به سر می برند، یعنی شکمشان را هم نمی توانند سیر کنند. این به جز آن هفت هشت میلیونی است که در فقر مطلق زنده گی می کنند، یعنی زنده گیشان زیر استانداردهای انسانی است. ده ها کودک هرروز در خیابان به تو فال حافظ یا کتابچه دعا می فروشند یا از تو می خواهند در ازای سکه ناچیزی خود را وزن کنی. هر روز چندین نفر در فصل زمستان در گوشه کنار همین پایتخت از سرما و بی پناهی می میرند. بیش از بیست میلیون نفر از مردمِ کشور بی سواد یا کم سوادند. این از مصادیق برابری.
ایران در صدر کشورهاییست که در آن اعدام صورت می گیرد. این کشور تنها جاییست که در آن حجاب برای همه زنان اعم از مسلمان و غیر مسلمان اجباریست. بیش از سی هزار کودک 14-10 ساله به زور به خانه های بخت (بخوانید بدبختی) رفته اند. وزارت عالیه اطلاعات بالاخره بعد از مدتها پی گیری از سوی جامعه قبول کرد که عده ای خودسر در آن وزارت خانه طی سال ها ده ها تن از اهالی فرهنگ و فعالین اجتماعی را تنها به خاطر ابراز عقیده سربه نیست کرده اند. خبرنگارِ زنی تنها به خاطرعکس گرفتن از دیوار زندان اوین به اصابت چیزی سخت با سرش محکوم می شود. اتفاقا اصابت آن ضربه به مرگ او منجر می شود. خانم پزشک جوانی درمحل اداره امر به معروف و نهی از منکر در همدان به خود کشی کردن محکوم می شود. این هم از مصادیق آزادی.
حال آیا تعجبی دارد که چندین نفر هر روزدر ناتوانی کامل از تاثیر گذاری بر این همه خود کشی می کنند؟ حالا اگر خود کشی نکنند و در عین حال بخواهند بر این شرایط منزجر کننده تاثیر بگذارند چه می شود؟ بیاییم با هم یکی از این موارد را مرور کنیم.
انگارهمین دیروز بود، (اگرچه بیش از یک ماه گذشته است). دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در صدد برگزاری مراسم 16 آذر با محوریت مخالفت با جنگ و تحریم بودند. اما تا روز 13 آذر شمار دستگیری ها ناگهان شتاب بی سابقه ای یافت: چهل نفر طی سه روز. در تهران همه گی به زندان اوین منتقل شدند. و از آن زمان دانشجویان بهترین دانشگاه های کشوراز ابتدایی ترین حقوق خود محروم بوده اند. نه توانسته اند خانواده های خود را ببینند نه حتی به وکلای آنان این حق داده شد که پرونده ی آنان را مطالعه کنند. به چند تن از آنان حتی اجازه داده نشد با خانواده های خود تماس بگیرند. حتی در یک مورد (سعید حبیبی) هیچ مقامی ابراز اطلاع از وضعیت او نمی کند، در حالی که شاهدان عینی می گویند که چند نفر که خود را مامور معرفی کرده بودند وی را به مکان نامعلومی برده اند. خانواده ی آرش پاکزاد (دانشجوی دستگیر شده در مازندران) را پس از آن که بارها دوانده بودند و از آنها خواسته بودند وثیقه تهیه کنند باز هم سرخورده به خانه برگردانده اند؛ به نحوی که آرش، برای چندمین روز متوالی، در اعتصاب غذا به سر می برد. اما چه می تواند بکند جزآنکه به بازجو، مقامات قضایی و به همه ی ما افراد بی تفاوت نشان دهد که "اگر می خواهید مرا از ابتدایی ترین حقوق محروم کنید لازم نیست شما به این شکل تدریجی به زندگی من پایان دهید من خود به مرگ خود شتاب می دهم؟" نشان دهد:
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
.بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه ی ِ بن بست
من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
.بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه ی ِ بن بست
هیچ می دانستید اگر قورباغه ای را در ظرف آبی بگذارید و دمای آب را به تدریج زیاد کنید، پس از مدتی، درعین، ناباوری خواهید دید که جناب قورباغه عمر مبارک را در همان تغییر تدریجی مرگ بار از دست داده است. حال آن که اگر همین قورباغه را درو ن ظرف آب جوشی بیاندازید بلافاصله به بیرون می جهد و از مرگ رهایی می یابد. آری! خو گرفتن به مرگِ تدریجی چنین تبعاتی هم دارد. موقعیتی مشابهِ این حالت، وقتیست که در خواب باشید و گاز به تدریج فضای اتاق را پر کند؛ در مقابل، اگر کسی از بیرون وارد شود به آسانی متوجه بوی گاز می شود
حال آیا ما در رخوت ناشی از خو گرفتن به معضل فراگیر فقدان آزادی و برابری در جامعه ی خود گرفتار نیامده ایم؟ رخوتی که ابتدایی ترین واکنش های انسانی را از ما سلب می کند؟ و این حالت با فشار های مختلف اقتصادی از یک سو و قبضه وسایل ارتباط جمعی در دست صاحبان سرمایه از سوی دیگر به نحو مضاعفی تشدید می شود. نتیجه ی این امر انزواییست که هم در سطح اقتصادی و هم در سایر سطوح اجتماعی، اعم از روانی، فرهنگی و غیره باز تولید و تشدید می شود. و این وجه تشابه ما و قورباغه پخته است
بیاییم از این دانشجویان که ندای آزادی خواهی و بربری طلبی توأمان را در کنار سایر کارگران و فعالین اجتماعی سر می دهند و تحققِ هم زمان این دو را در همین جامعه ممکن می دانند با تمام وجود حمایت کنیم. نبود دموکراسی، احزاب سیاسی، بایکوت خبری رسانه های داخلی و بعضا خارجی و سایر موارد لازم برای رساندن صدای آنان به همه ضرورت تلاش هرروزه ی ما را در این رابطه چندین و چند برابر می کند. نخستین گام در این راستا آزادی فوری و بی قید و شرط آنان و در واقع جلوگیری از آسیب بیش از پیش روحی و جسمی بدانان است. بیاییم همه گی آن را بخواهیم و در راه تحقق آن از هیچ کوششی فروگذار نباشیم.
۳ نظر:
درود دوست من
وبلاگ /// ابلهی که همه چیز میدانست \\\
با طنز : " احکام شب کریسمس " بروز شد !
با خوندن اين مقاله از اينكه توي همچين فضايي نفس مي كشم براي چند لحظه احساس نفس تنگي بهم دست داد.
خیلی عالی و تکان دهنده بود... به امید آزادی همه معترضین در بند...
ارسال یک نظر