من هم می آیم.
وارد که می شوی لازم نیست به خودت خیلی زحمت بدهی تا بفهمی که میزبان تو چطور آدمیست: آرام و صمیمی با تو دست می دهد؛ اما از این که نکند خوب از تو پذیرایی نشده باشد تا وقت بازگشتنت نا آرام باقی می ماند؛ مدام از جا بر می خیزد تا به تو شیرینی و چای تعارف کند؛ مواظب باشد قبلا به تو پیش دستی داده است و اصرار تو که: "خودمان بر می داریم" تفاوتی در این حالت او ایجاد نمی کند.
ابراز تاسف می کند که نتوانسته بود در میهمانی ای که با حضور تعدادی از اعضای کانون نویسندگان ایران و فعالین اجتماعی در خانه مادر یکی از دانشجویان برگزار شده بود حاضر شود.می گوید: "من چند ساعت لباس پوشیده و آماده بودم بچه ها بیایند دنبالم". و به آرامی ادامه می دهد: "شاید یه ملاحظاتی کرده اند. حالم و اینها."
در پاسخ به گله مادر یکی از دانشجو.بان در بند که می گوید:"به دخترم نسبت های آن چنانی داده اند" با لبخند تسلی بخشی می گوید:"این نسبت ها را که همیشه داده اند. به من که تا شوهرم زنده بود که بود و بعدها هم سن و سالی ازم گذشته بود یه نایلون پر از این نسبت ها داده اند."
از کتک خوردن اش در روز 8 مارس روز جهانی زن می گوید. از یکی از حاضرین می شنود که پس از آن ماجرا وقتی مطلع شده بود سفر خارج رفته است فکر کرده شاید دیگر برنگردد. با شنیدن این حرف لبخند می زند و با تمسخر این نظر می گوید:" آخه برم کجا؟! هیچ وقت نتوانسته ام خارج خیلی دوام بیاورم." راست می گفت. به قول شاملو: "چراغ اش در این خانه می سوزد." درست مثل خود شاملو.
جزئیات وضعیت بچه ها را می پرسد. می خواهد که نام همه ی سی و چند نفر را درشت با ماژیک روی کاغذ A3برای اش بنویسند. اما نه آن قدر درشت که نوشته از میدان دید او خارج شود. او که قبلا فراخوان خانواده ها را امضا کرده معتقد است مهم ترین چیز در حال حاضر به قول خودش: "سالم در آوردن بچه هاست."
وقتی می شنود خانواده ها اعلام تجمع روز شنبه را به خاطر قول یکی از مسئولین زندان اوین تا اطلاع ثانوی به هم زده اند می گوید: "کارِ درستی کردید. حالا که قول دادند بگذارید ببینید بعد از این همه مدت به قولشان عمل می کنند یا نه. اگر نکردند یک روز دیگر تجمع بگذارید". و در ناباوری حاضرین می افزاید: "من هم می آیم."
هیچ اصراری ندارد متکلم وحده باشد. با یکی از مادرها به آرامی از ضعف دید و ناموفق بودن عمل چشمش صحبت می کند. وقتی حاضرین پیش از رفتن از او می خواهند که اگر دوست دارد شعری برای آنها بخواند با اشاره به میز تحریرش می گوید:" یه چیزی نوشته ام، اون جاست.شعر که نیست البته." وقتی پیدا کردن آن کاغذ توسط دخترش طول می کشد به سمت میز می رود، در یک چشم به هم زدن آن را پیدا می کند و می گوید:" یکی از خودتان بخوانید چون من درست نمی بینم."
متن را همسر یکی از دانشجویان دربند می خواند. همه برای شاعر کف می زنند و از او تشکر می کنند. "نیمه های شب به وضع بچه ها و شما فکر می کردم. این به ذهنم آمد. آن را نوشتم روی کاغذ."
وقتی که حاضرین از جا بلند می شوند تا خانه را ترک کنند با آداب دانی و متانت می پرسد: " اشکالی داره یکی از این جعبه شیرینی ها را ببرید؟ آخه زیاده." اما چند تا از آنها را از یکی از جعبه ها بر می دارد و در سینی می گذارد.
آن آداب دانی و متانت ذاتی او وقت خروج باز اصرار تو را بی نتیجه می گذارد وقتی مدام تکرار می کنی: "بروید تو سرده." در پاسخ می شنوی:"خیلی اذیت شدید این روز برفی و تو این سرما اومدید."
86/10/13
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر